جدول جو
جدول جو

معنی معطل گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

معطل گذاشتن
(گِ رِ تَ)
مهمل گذاشتن. عاطل و بی بهره رها کردن: پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص دقیقه ای مهمل و معطل نگذاشتی. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 45).
شکر خدای کن که موفق شدی به خیر
زانعام و فضل خود نه معطل گذاشتت.
سعدی.
اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد. سعدی. (مجالس) ، منتظر گذاشتن. در انتظار نگه داشتن و رجوع به معطل کردن شود
لغت نامه دهخدا
معطل گذاشتن
هشتن معطل کردن: اما پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص سلاطین دقیقه ای مهمل و معطل نگذاشتی
فرهنگ لغت هوشیار
معطل گذاشتن
رها کردن، ول کردن، بلااستفاده گذاشتن، بلاتکلیف گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهمل گذاشتن
تصویر مهمل گذاشتن
فرو گذاشتن رها کردن بیکار گذاشتن مهمل ماندن بیکارگذاشتن ترک کردن: (فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر کووس محامات نفوس مهمل ماندند)
فرهنگ لغت هوشیار
ارج نهادن نگریستن پاس داشتن اعتنا کردن اهمیت دادن، محل نهادن: حالا زنش بدون اجازه او از خانه بیرون آمده هیچ آن وقت صدایش هم که میزند باو محل نمیگذارد. یا محل سگ گذاشتن کسی را. او را باندازه یک سگ تلقی کردن (در جمله منفی استعمال شود) : محل سگ هم باو نگذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
به تاخیر انداختن، عقب انداختن، به تعویق انداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتنا کردن، توجه کردن، وقع نهادن، محل کردن، محل نهادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد