- معطل گذاشتن
- هشتن معطل کردن: اما پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص سلاطین دقیقه ای مهمل و معطل نگذاشتی
معنی معطل گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فرو گذاشتن رها کردن بیکار گذاشتن مهمل ماندن بیکارگذاشتن ترک کردن: (فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر کووس محامات نفوس مهمل ماندند)
ارج نهادن نگریستن پاس داشتن اعتنا کردن اهمیت دادن، محل نهادن: حالا زنش بدون اجازه او از خانه بیرون آمده هیچ آن وقت صدایش هم که میزند باو محل نمیگذارد. یا محل سگ گذاشتن کسی را. او را باندازه یک سگ تلقی کردن (در جمله منفی استعمال شود) : محل سگ هم باو نگذاشت